جدول جو
جدول جو

معنی عیال گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

عیال گرفتن
(گِ رِ تَ)
همسر برگزیدن. انتخاب عیال. زن گرفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فال گرفتن
تصویر فال گرفتن
طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقال گرفتن
تصویر صقال گرفتن
زدوده شدن، جلا یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیقل گرفتن
تصویر صیقل گرفتن
زدوده شدن، جلا یافتن، صیقل خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
آموختن، فراگرفتن کاری، از بر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
قدح گرفتن. صراحی گرفتن. کنایه از نوشیدن شراب و باده خواری است:
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است...
حافظ.
به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر
مباد آب حیاتت دهد بجای شراب.
صائب
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ دَ)
روشن شدن. جلا یافتن. زدوده گشتن:
ای که درونت به گنه تیره شد
ترسمت آیینه نگیرد صقال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ دَ)
کمال یافتن. به کمال رسیدن. کامل شدن. وصول به حد کمال و تمامیت:
کمال دور کناد ایزد از جمال جهان
کمی رسد به جمالی کجا گرفت کمال.
قطران.
شعر گویان را کمال معنی اندرلفظ اوست
تا نگویی مدح از معنی کجا گیرد کمال.
امیر معزی.
تا چون کرمش کمال گیرد
اندرز ترا بفال گیرد.
نظامی.
آن مه نو را که تو دیدی هلال
بدر نهش نام چو گیرد کمال.
نظامی.
و مملکت کمال گیرد. (مجالس سعدی).
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
یا رب مباد هرگز این عشق را زوالی.
حافظ (از آنندراج).
و رجوع به کمال یافتن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
آهسته رفتن و کاررا به تأمل کردن. عنان بازکشیدن. (از آنندراج) ، دست در عنان زدن کسی به قصد متوقف ساختن اسب و سوار. از حرکت بازداشتن اسب و سوار با گرفتن دهانۀ عنان. متوقف ساختن اسب و سوار را:
پیاده همان کت بگیرد عنان
ز خود دور دارش به تیر و سنان.
اسدی.
بسی نماند که روی از حبیب برپیچم
وفای عهد عنانم گرفت دیگر بار.
سعدی.
گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست به گرد سمند او.
سعدی.
نمی تازد این نفس سرکش چنان
که عقلش تواند گرفتن عنان.
سعدی.
، دست در عنان کسی زدن بقصد دادخواهی به او:
من بگیرم عنان شه روزی
گویم از دست خوبرویان داد.
سعدی.
، جلوگیر آمدن: عنان عطا مگیر. (کلیله و دمنه).
عنان گریه چون شاید گرفتن
که از دست شکیبائی زبونست.
سعدی.
، عنان به دست گرفتن. هدایت کردن:
بس که میجویم سواری بر سر میدان درد
تا عنان گیرم به میدان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
، در اختیار گرفتن. مستولی شدن. به دست آوردن زمام اختیار:
خاقانیا زمانه زمام امل گرفت
گر خود عنان عمر بگیرد امان مخواه.
خاقانی.
غیرت ازین پرده میانش گرفت
حیرت از آن گوشه عنانش گرفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
قیاس کردن. مقایسه کردن. سنجیدن. اندازه گرفتن:
قیاس از درختان بستان چه گیری
ببین شاخ و بیخ درختان دانا.
خاقانی.
ز تاریخها چون گرفتم قیاس
هم از نامۀ مرد ایزدشناس.
نظامی.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر شیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا چَ / چِ چی دَ)
صیقل پذیرفتن. سوهان خوردن. قابل جلا بودن. درخور صیقل بودن:
پیاپی بیفشان از آیینه گرد
که صیقل نگیرد چو زنگار خورد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
دینار و درهم را یک یک وزن کردن. مقدار باردینار را پیدا کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا). عیار کردن. تعییر کردن. واکندن. واکن کردن:
پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت.
مسعودسعد.
نیکان که تو را عیار گیرند
بر دست بدانت برگرایند.
خاقانی.
گفت ای ایبک ترازو را بیار
تا که گربه برکشم گیرم عیار.
مولوی.
به قصد هرچه شوی پست سربلند شوی
گرفته ایم عیار بلند و پستیها.
صائب.
توان ز زخم گرفتن عیار جوهر تیغ
ز جوی شیر بود حال کوهکن روشن.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به عیار شود
لغت نامه دهخدا
به سوک نشستن، خود خوری اقامه سوگواری به سبب مرگ کسی، اوقات تلخ بودن عصبانی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگویی کردن کندایی پیش بینی کردن حوادث در وقایع گذشته و آینده کسی فال زدن تفال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
بخاطرسپردن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
گرز گرفتن (زورخانه) ورزش باستانی کردن بوسیله میل گردانیدن میلهای چوبین نسبه سنگین بدورشانه گبورگه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
یادبود برای مرده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
قدح گرفتن صراحی گرفتن، نوشیدن شراب باده خوردن: چریده رو که گذر گاه عافیت تنگست پیاله گیر که عمر عزیزبی بدلست. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملال گرفتن
تصویر ملال گرفتن
بیزارشدن: (میگونه بد انسان که ملالش گیرد میگو سخنی و در میانش میگو) (حافظ. 383)، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقال گرفتن
تصویر صقال گرفتن
روشن شدن زدوده گشتن جلا یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیار گرفتن
تصویر عیار گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
محک زدن، درصد عیار سکه را سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیاس گرفتن
تصویر قیاس گرفتن
((~. گِ تَ))
سنجیدن، مقایسه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
((گ ِ ر ِ تَ))
آموختن، حفظ کردن، از بر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میل گرفتن
تصویر میل گرفتن
((گِ رِ تَ))
ورزش باستانی کردن به وسیله میل، گرداندن میل های چوبی سنگین به دور شانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزا گرفتن
تصویر عزا گرفتن
((عَ گِ رِ تَ))
برگزاری مراسم سوگواری، به شدت غمگین بودن، غصه دار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
((گِ رِ تَ))
مراسم سالگرد شخص مرده را برگزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقال گرفتن
تصویر صقال گرفتن
((ص. گِ رِ تَ))
زدوده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنان گرفتن
تصویر عنان گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
مهار کردن، رام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
Learn, Memorize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
aprender, memorizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
aprender, memorizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
uczyć się, zapamiętywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
учить , запомнить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یاد گرفتن
تصویر یاد گرفتن
вчити , запам'ятовувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی